سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل مریم


ساعت 2:34 صبح دوشنبه 86/6/19

بی قرار تو ام،

در دل تنگم گله هاست

آه ، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ...


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:30 صبح دوشنبه 86/6/19

با تو می توان شنید

 با تو می توان دوید

 با تو می توان رسید

 با تو من  شنیده ام

 قصه های نابِ عاشقی

 با تو من دویده ام

 در مسیرِ سبزِ زندگی

 با تو من رسیده ام

 تا به اوجِ جاودانگی

 با تو می توان نبود

 هیزمی شدم که آتشت مرا بسوخت

 با تو می توان ندید

 برقِ چشمِ مستِ تو ، پلکِ خسته را بدوخت

 با تو می توان نشست

 در کنارِ بوته هایِ نازِ اطلسی

 با تو می توان شکست

 سدِ بی عبورِ غصه هایِ بی کسی

 با تو می توان به یادِ لحظه ها نبود

 با تو می توان به فکرِ انتها نبود

 با تو می توان همیشه تازه بود

 با تو می توان که بود


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:19 صبح دوشنبه 86/6/19

در دل من روزی؛گل عشقت رویید

یک گل سرخ؛ که در غربت تن؛می شد او را بویید

در حریم سینه؛جای دادم او را

با سرشک دیده؛آب دادم او را

قد کشید و بالید؛در هوای احساس

ریشه زد در جانم هر دم او با وسواس

اسمان قلبم؛صاف بود و آبی

شب رویاهایم؛همچنان مهتابی

با خیالش آرام؛زندگی میکردم

از حضورش در جان شاعری میکردم

من رسیدم با او؛لب پرچین نیاز

عاشقانه خواندم؛رو به ان کعبه نماز

تا به ناگه روزی؛گل عشقت خشکید

پر کشید از جانم؛تنم از غم لرزید

هرچه از دیده روان کردم آب

هرچه نالیدم وگفتم دریاب

بی اثر بود همانند سراب

پر زد از دیده من؛همچو شیرینی خواب

منتظر میمانم؛لیک تا روز حساب

تا بروید شاید ؛گل عشقت در دل؛همچو نی در مرداب


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:16 صبح دوشنبه 86/6/19

بارها سروده ام ترا

جشن جلادی ات را بر نجابت خاک برادر

                             و خنجر اعتقادت را برحنجر عریان پسر

                     سرفرازی ات رابر بلندای بی باور مرگ

                            و ترسمردگی چشمانت را در خلسه خاکستری طناب

سروده ام ترابارها

   دشوار وپردرد

     لحظه های دلتنگ تنهاییت را

                                درازدحام بیرحم زمین

   ولحظه های نیرنگ سرسپردگی ات ٬

                                                          درستایش ملال آورآسمان

                                                                                  سرگشتگی برگزیدن ایمان ونان!

ایثارت راسروده ام

رها بودن وخدابودنت را

وشیطانت را سروده ام

                             خشم وکینه ونفرت بی انتهایت را

واقیانوس عمیق عشقت را

                                        که دامن دامن به لب تشنگی بیحاصل کویربخشیدی !

سپید می سرودمت ٬ دامانت اگر خون آلوده نبود ...


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:15 صبح دوشنبه 86/6/19

 

بی مخاطب ترین رسانه تو باش

برسانم به هر کجا که رسید

برسانم به هر کجا شب نیست

برسانم به هر کجا خورشید

 

شاید امروز کودکی بودم

عاشق چند دفتر فیلی

روی اوجی که آخر دنیاست

شاید احساس روز تعطیلی

 

نه! تهی تر تهی و بی ابعاد

من اتاقی بدون پنجره ام

و دو تا دست در دل دیوار

ردپای جنون پنجره ام

 

من خودم خواستم زمین بخورم

تا که این قبر لانه ام باشد

خاک خورده ترین قفس بشوم

تا که مرگ آشیانه ام باشد

 

بی مخاطب ترین رسانه تو باش

نیمه شب پاشو روزنامه بخر

و خودت تیتر صفحه ی اول

و خودت باش و روزنامه بخر

 

من که درگیر این تنیدگی ام

سنگ پشتی که بال می بافد

روی سرشاخه های خوشبختی

دور ذهنش خیال می بافد

 

تا بعد ...


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:53 صبح دوشنبه 86/4/11

 

با خود می گفتم هر گاه که برایت دلتنگ شوم، تکیه می کنم به ستون خاطراتت اما دریغ که این خاطرات، خود، بی تکیه گاهند.

 با خود می گفتم هرگاه که برایت دلتنگ شوم، دست به دامان شعر هایی می شوم که برایت باریده ام اما دریغ که این شعرها برای چشمانت دلتنگ تر از منند.

 اینک با خود می گویم بعد از این تمام دلتنگیها را خواهم شمرد نگاهشان خواهم داشت زلفهایشان را شانه خواهم زد تا شاید روزی به من بگویند که اگر بعد از این به خاطر چشمانت آمدند با آنها چه کنم؟


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:36 صبح دوشنبه 86/4/11

 
اگر اشکهایت برای من جاری نمی‌شود
پس محبوبم
چشمانت برای من چه فایده‌ای دارد.
اگر قلبت برای من نمی‌تپد
پس قلبم برایت چه سودی دارد.
اگر نوای سازت برای من نیست
پس آوازهایت برای من چه سودی دارد.
پس اگر هیچگاه در زندگی عشق نورزیده‌ای
وجودت در کنار من چه اهمیتی  دارد.
محبوبم امیدوارم دلبسته شخص دیگری گردی
تا همراه با درد هجران، طعم دلپذیر عشق را حس کنی؟
و آنگاه به خاطر این نفرین همواره از من متشکر خواهی بود.
اگر روزی کسی را با تمام وجودت دوست داشته باشی حرف مرا بشنو
عشقت را
اشکت را
وتپش قلبت را
و بالاتر از هر چیز برق دیدگانت را دنبال کن
و آن روز که عشق را در روح و جانت حس کردی بی پروا آنرا
پذیرفته و لبخند خواهی زد
به ندای قلبت گوش فرا ده
و
آنگاه خواهی رفت تا با عشق بزرگت همنشین شوی.
ترا نفرین میکنم
نفرین میکنم که عاشق دیگری گردی
تا در کنار درد هجران
طعم دلپذیر عشق را حس کنی؟
و
 آنگاه به خاطر نفرین همواره قدر دان من خواهی بود

¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:35 صبح دوشنبه 86/4/11

امتحانات بالاخره تموم شد.

دیگه در خدمت دوستان هستیم...


¤ نویسنده: صادق

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
36500

:: درباره من ::

گل مریم


:: لینک به وبلاگ ::

گل مریم

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

آرشیو
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


:: خبرنامه وبلاگ ::